موکب باب الحوائج شهر حر
موکب باب الحوائج شهر حر
تصاویری از محرم و مراسمات مذهبی/,دانلود کليپ بازيگر از شبيه شهر حر,دانلود کليپ فيلم از شبيه شهر حر,دانلود زيباي از شبيه شهر حر

چرا«زيارت‏» کنیم ؟

شك نيست كه‏«زيارت‏»در اسلام،بخصوص در فرهنگ شيعه،جايگاه والايى دارد.
امامان و اوليائى خدا،تا حد بسيارى دعوت و تشويق به زيارت كرده‏اند.
پاداشها و ثوابهاى فراوانى براى‏«زاير»بيان شده است.
«زيارت‏»،در ارزش و پاداش،همپاى بسيارى از عبادات،بلكه برتر از حتى جهاد و شهادت به حساب آمده است.
«مزار»ها،در اسلام،از اعتبار خاصى برخوردار است.
«مزور»ها،مورد تكريم فراوان قرار گرفته‏اند.
«زيارتنامه‏»ها،يك دنيا تعليمات و فرهنگ و آموزش و تربيت را شامل است.
راستى...اين همه دعوت و تشويق به زيارت،چرا؟
اين همه پاداش و اجر و ثواب،براى هر قدم قدم زيارت،براى چه؟
چه تناسبى ميان عمل زاير با آن پاداشهاى عظيم و خيره كننده و بهت‏آور؟
مگر نه اينكه‏«اجر»،در مقابل‏«عمل‏»است؟و مگر نه اينكه تناسبى بايد بين‏«كار»و«مزد»باشد؟
اساسا چرا بايد زيارت رفت؟
فايده زيارت براى زاير چيست؟
زيارتگاهها چه نقش تربيتى و تهذيبى دارند و بايد داشته باشند؟
زيارتنامه‏ها چه متنهايى است و چه آموزشهايى دارد؟
در زيارت،بايد به‏«دل‏»پرداخت‏يا به‏«عقل‏»؟
زيارت،ريشه در منطق و برهان دارد،يا خاستگاه آن،وادى شور و شوق و جذبه و عرفان است؟
زيارت،در صدر اسلام،مهم و مفيد بوده،يا هميشه و هم اكنون هم سازنده و تعهد بار و رسالت آشناست؟
در زيارت،به‏«منفعت‏»بايد انديشيد يا به‏«معرفت‏»؟زاير،«عاشق‏»است‏يا«جهانگرد»؟
زيارت،«دخل‏»است‏يا«خرج‏»؟
زيارت،عملى عبادى است،يا جنبه‏«سياسى‏»هم داشته و دارد؟
زيارت،ساخته و پرداخته شيعيان است،يا اصلى است كه پيامبر،منادى آن است و ريشه در متن دين دارد و عقل،پشتوانه آن است و عرف،حامى آن و ملتها و اقوام بشرى عامل به آن؟!
اينها...و مطالب و مسائل ديگرى،انگيزه آن است كه از ميان آن همه زمينه‏ها و دستور العملها و برنامه‏ها كه گفتيم در فضاى تربيتى دين و مكتب وجود دارد،«زيارت‏»را انتخاب كرده و از جوانب گوناگون،پيرامون آن به دقت و تامل بپردازيم.
تا از كرانه اين غدير فياض،بهره‏اى برگيريم و اگر در كنار دريا نشسته‏ايم،-درياى معارف اهل بيت عصمت-لب تشنه نمانيم.و اگر نه به حد كمال مطلوب،ولى به اندازه وسع و گنجايش خويش،رفع عطش كنيم.
آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگى بايد چشيد
تشنه‏ايم و جويا...
خدا بر تشنگى ما بيفزايد تا جوياتر شويم.
آب كم جو،تشنگى آور به دست×تا بجوشد آبت از بالا و پست
«زيارت‏»،قلمرو«دل‏»و وادى‏«محبت‏»
در بحث‏«زيارت‏»،پيش از آنكه استدلال شود كه چرا بايد رفت و رفتن به زيارت را چه سود؟اگر شناختى محبت آور،نسبت‏به صاحبان‏«مزار»باشد،جايى براى اين سؤال و استدلال باقى نمى‏گذارد.
در زيارت،بيش از فلسفه و برهان،عشق و شور و محبت نهفته است.
بيش از آنكه‏«عقل‏»،محاسبه كرده و در يابد كه چرا؟«دل‏»،فرمان داده و زاير را به مزار رسانده است.
وادى زيارت،بيش و پيش از آنكه وادى معقولات و محاسبات عقلى باشد،وادى دل و جذبه درون است.
زاير،اگر بداند و بشناسد كه مورد زيارت‏«كيست؟»،ديگر نمى‏پرسد:«كجاست؟».به راه مى‏افتد و همچون خضر،به دنبال آب حيات،و همچون موسى (ع) در پى‏«عبد صالح‏»روان مى‏گردد تا برسد و بيابد و بهره برگيرد و كامياب شود.
«زيارت‏»،از اين مقوله است.پيوند قلبى است،محبت و علاقه است.
آنچه زاير را به پيمودن راهها و طى مسافتها و تحمل رنج‏سفر و بيم باديه و استقبال از خوف و خطر وا مى‏دارد،كشش درونى و علاقه قلبى اوست. و اگر عشق آمد،خستگى رخت‏بر مى‏بندد و اگر محبت در كار بود،ملال متوارى مى‏شود.
آنچه در راه طلب خسته نگردد هرگز×پاى پر آبله و باديه پيماى من است
«عشق‏»،معمار جان و جهان
شوق،انسان راكد را حركت مى‏بخشد و ساكن را«مهاجر»مى‏كند و«عافيت طلب‏»را باديه پيما مى‏سازد.
براى تحليل زيارت،نبايد خيلى سراغ برهان علمى رفت.«راه علمى‏»،فقط مى‏تواند روشنگر باشد،ولى راه معنى و دل و عشق،هم روشنى است و هم گرما بخش.بخصوص اگر عشق راستين به خدا باشد كه معشوق كامل و محبوب مطلق است و پيوند با او،سوزنده و سازنده است.به فرموده امير المؤمنين (ع) :«محبت‏خدا آتشى است‏سوزان و نور خدا،فروغى است روشنگر» (حب الله نار لا تمر على شيئى الا احترق و نور الله لا يطلع على شيئى الا اضاء) (2)
مى‏بينيم كه در بيان امام،محبت هم سوزاننده و هم روشنى بخش‏معرفى شده است.
«پرورده فيض نگاه‏»،از آتشى شعله‏ور است كه بيان كردنى نيست.به گفته اقبال:«سخن از تاب و تب شعله،به خس نتوان گفت...»و به قول امرسن:«يك قلب مى‏تواند هزار سال فكر خود را به كار برد،ليكن به قدر آنچه عشق،يك روز ياد مى‏دهد،كسب نتواند كرد.» (3)
عشق،معلم انسان است.عشق،معمار عالم است.
عشق،آباد كننده دل است.«عشق،وسيله‏اى است كه تمام دردسرهاى كوچك را به يك دردسر بزرگ تبديل مى‏كند».
عشق،تحمل را مى‏افزايد.
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست×عاشقى شيوه رندان بلاكش باشدداغ محبت‏خدا و رسول و اهل بيت را بر سينه داشتن،همراه است‏با رنجها و مشقتهايى كه در راه اين محبت است.مگر مى‏توان از دشتها به سوى خانه و ديار محبوب،گذر كرد و تيغ بيابان و خار مغيلان را در پاى نديد؟!
اين خصيصه عشق است...و صد البته كه همه اينها در راه‏«دوستى‏»،روا و شيرين،و«هر چه از دوست مى‏رسد نيكوست‏».
بعضى‏ها خدمت ائمه مى‏رسيدند و ابراز مى‏كردند كه:ما،شما اهل بيت را دوست مى‏داريم.و آنان پاسخ مى‏دادند:پس آماده سختى باشيد و تن‏پوشى از فقر و محروميت‏براى خود آماده سازيد (من احبنا اهل البيت فليعد للفقر-او للبلاء-جلبابا) (4)
به قول معروف:«البلاء للولاء».
دلداده محبت‏خدا و اولياى خدا،سر بر كف مى‏نهد و در كوى دوست مى‏رود و راضى است‏به هر چه او بپسندد،چه راحت،چه رنج،چه غم و چه شادى.به قول بابا طاهر:
يكى درد و يكى درمان پسندد يكى وصل و يكى هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران‏پسندم آنچه را جانان پسندد
عشق،نوازشهايى در صورت‏«بلا»،و رحمتهايى به صورت‏«رنج‏»به دنبال دارد كه براى عاشق، سازنده و كمال آور است و خود،نشانه توجه وعنايت محبوب به محب است،كه:
اگر با ديگرانش بود ميلى چرا جام مرا بشكست ليلى؟
در يك كلمه،جوهر ناب زندگى،و روح حيات،عشق و محبت است و زندگى بى محبت،خشك و سرد و بى روح است.منتهى بايد محبوبها و معشوقها،شايسته محبت و عشق باشند و ارزش آن را داشته باشند كه انسان،عشقش را به پاس آنان نثار كند و«دل‏»را خانه‏«حب‏»آنان سازد.
معشوقهاى برين،در فرهنگ دينى،خدا و رسول و ائمه معصومين و پاكمردان و صديقان و شهيدان‏اند كه لايق محبت‏اند.دين هم بر پايه محبت مى‏چرخد و اساسا به تعبير امام صادق (ع) «دين،چيزى جز محبت نيست‏»
(هل الدين الا الحب) (5)
ولى روشن است كه اگر محبت آمد،به دنبالش،طاعت و عبادت و عبوديت و همرنگ شدن با محبوب و سنخيت‏يافتن با معشوق و حركت در راستاى خواسته او و عمل بر طبق رضاى حق و...همه و همه به دنبال مى‏آيد.محبتى كارساز است كه از قلب به اندام سرايت كند و از درون، اعمال برون را كنترل و هدايت نمايد.
«محبت‏»،پشتوانه‏«زيارت‏»
آنكه عشق و شوق داشته باشد،به زيارت هم مى‏رود.
براى عاشق شايق،نه تنها خود محبوب،جالب و جاذب است،بلكه هر چيزى هم كه به گونه‏اى رنگ تعلق و رايحه انتساب به او را داشته باشد،مطلوب و جاذبه‏دار است و دلداده را به سوى خود مى‏كشد.
در زيارت چنين است.چگونه مى‏شود كه عاشق خدا و دوستدار پيامبر و اهل بيت،و محب صالحين و صديقين و شهدا و اولياء الله،شوق ديدار خانه خدا و بيت الله و مزار و مرقد و خانه و شهر و ديار معشوق را نداشته باشد و شيفته ديدار كعبه و مدينه و مزار ائمه و قبور صالحين و شهرهاى خاطره آميز و شوق انگيزى كه ريشه در فرهنگ دينى ما دارد نباشد؟!
به گفته مرحوم علامه امينى:
«اگر مدينه منوره،حرم محترم الهى شمرده شده و در سنت نبوى،براى مدينه و خاكش و اهلش و مدفونين آنجا ارزشهاى فراوان بيان شده است،به خاطر همان انتساب به خدا و پيامبر است.و بر مبناى همين اصل،هر چيز ديگرى هم كه نوعى تعلق و انتساب به پيامبران و اوصياء و اولياء الهى و صديقين و شهدا و افراد مؤمن دارد ارزش پيدا مى‏كند و شرافت مى‏يابد... ». (6)
زيارت مى‏تواند نمودى از احساس شوق درونى انسان باشد.
نشانى از محبت و دليلى بر عشق و علامتى از تعلق خاطر باشد.
زيارت،زبان علاقه و ترجمان وابستگى قلبى است.
براى عاشق،حتى خانه‏اى كه روزى معشوق در آن ساكن بوده،كوچه‏اى كه روزى دلبر از آن گذشته،زمينى كه بر آن قدم نهاده،شهرى كه روزى در آنجا مى‏زيسته،سنگى كه دست محبوب به آن خورده،لباسى كه بر اندام او بوده،كفشى كه در پايش داشته،دلربا و جاذب است، دوست داشتنى و شوق انگيز است.
اين شعر منسوب به مجنون است كه در باره ليلى گفته است:
امر على الديار،ديار ليلى اقبل ذا الجدار و ذالجدارا و ما حب الديار شغفن قلبى و لكن حب من سكن الديارا (7)
يعنى:از ديار ليلى مى‏گذرم،اين ديوار و آن ديوار را مى‏بوسم،علاقه به ديار ليلى دلم را تسخير نكرده است،بلكه آن كسى كه در آن سكونت دارد،مرا مفتون خود ساخته است.
مى‏بينيم كه جاذبه شهر،به خاطر حضور ليلى در آن است.
در زيارت و مزار،مسئله در ظاهر سنگ و چوب و آجر و آهن و ضريح و ساختمان مزار و گنبد و گلدسته و رواق و...خلاصه نمى‏شود،تا به زيارت و بوسيدن و تقديس اينها اشكال شود.بلكه نقش عمده با آن محبت و شناخت و معنويت و عشقى نهفته است كه در وراى اينهاست كه حتى به اينها،معنى و جهت و قداست و حرمت‏بخشيده است.وقتى قلب،در گرو يك عشق بود، صاحب آن دل،از نام و ياد و لباس و دستمال و كفش و كوچه و شهر محبوب،خوشش مى‏آيد و لذت مى‏برد و همه اينها برايش جاذبه دارد و در هر يك از اينها عكس رخ يار را مى‏بيند.
ما با محبت وافر و علاقه و احساسى كه به حضرت محمد (ص) داريم،اگر با خبر شويم كه در جايى رد پايى و نشانى از آن حضرت باقى است،آيا شوق ديدنش را نخواهيم داشت؟«مقام ابراهيم‏»در مسجد الحرام،براى حاجى چرا آنقدر خاطره به همراه دارد؟جز اين است كه سنگى است كه حضرت ابراهيم در بالا بردن ديواره كعبه،به كمك پسرش اسماعيل،آن را زير پا مى‏گذاشته است و جاى قدم او بر سنگ باقى است؟!
مى‏بينيم كه وادى زيارت،وادى عشق و علاقه و عرفان است.در قلمرو دل،گاهى پاى عقل هم مى‏لنگد و وقتى عشق فرمان مى‏دهد،عقل چاره‏اى جز تسليم و فرمانبردارى ندارد.مرحوم علامه امينى نقل مى‏كند:
«...فقيه و اديب بزرگوار اهل سنت،تاج الدين فاكهانى (وفات 734) به دمشق رفت‏به قصد زيارت كفش پيامبر كه در«دار الحديث الاشرفيه‏»نگهدارى مى‏شد.وقتى كفش را ديد،افتاد و شروع به بوسيدن كرد و صورتش را بر آن مى‏ماليد و اشگ شوق از ديدگانش جارى بود و شعرى به اين مضمون را مى‏خواند:اگر به مجنون گفته شود:ليلى و وصال و ديدار او را مى‏خواهى،يا دنيا را و آنچه را در آن است؟او در جواب خواهد گفت:غبارى از خاك كفش ليلى برايم محبوبتر است و شفابخشتر براى دردهاى من...». (8)
آرى...وقتى عشق در كار باشد،خاك ره دوست را بايد سرمه چشم نمود.و براى عاشق،آنچه ارزشمند است،محبوب و ديدار او و هر چيزى است كه منسوب به اوست.
برادرانه بيا قسمتى كنيم رقيب جهان و هر چه در آن است از تو،يار از من
اين يك طرف قضيه است كه محبت،انسان را به زيارت وا مى‏دارد.
سوى ديگر قضيه آن است كه‏«زيارت‏»،محبت و شناخت مى‏آورد و از آن جهت،عامل سازنده و تربيت كننده است.

پى‏نوشتها:

1.غاشيه،آيه 21.
2.ميزان الحكمه،ج 2،ص 226.
3.چكيده انديشه ‏ها،ج 1،ص 251.
4.ميزان الحكمة،ج 2،ص 240.
4.بحار الانوار،ج 69،ص 237.
6.سيرتنا و سنتنا صص 161-160.
7.الغدير،ج 5،ص 151.
8.الغدير،ج 5،ص 155.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ سه شنبه 13 اسفند 1393برچسب:, توسط کاظم حجازی